از چاه تا چاله: رقابت جهانی در مسابقات فرونشست… از ایران مرکزی تا درهی مرکزی کالیفرنیا
- Nikahang Kowsar
- May 4
- 3 min read
نیک آهنگ کوثر

در حاشیهای داغ و خاکگرفتهی شهر اصفهان، صدای خفهی موتور پمپ غیرمجاز، مثل نفسهای آخر یک بیمار روی دستگاه تنفسی بخش آیسییوی بیمارستان، در محلهای میپیچید که معلوم نبود تعداد ساکنانش بیشتر است یا ترکهای ناشی از فرونشست!
شهر تاریخی اصفهان، حالا دارد در خودش فرو میریزد. نه از شرم، نه از عشق، بلکه از اعتیادی قدیمی به آبهای زیرزمینی و نشست بیش از حد زمین.
وسط این روزگار ویران و داغ، آب پمپاژ شده شالیزار کوچکی را سیراب میکرد. چه منظرهای عجیبی، یک سبزی تند فسفری میان منطقهای به شدت خشکیده.
قدیمها که زایندهرود هنوز سر پا بود، با اعتماد به نفس از طریق مادیها به باغها و زمینهای کشاورزی شهر آب میرساند. اما حالا که رودخانه به خط تیرهای روی نقشه تبدیل شده، صدای پمپهای دیزلی مثل خُرخُر آخرِ یک تمدن در گوش شهر میپیچد.
سامان، دبیر زمینشناسی که دوستانش به طنز «سامی» صدایش میزدند سراغ کشاورزی رفت که بالای سر شالیزار بود. سامی میخواست با صبر و تحمل مفهوم «فرونشست» را به جمال توضیح بدهد: «جمال جان! وسط شهر هم برنج میکارن؟ اون هم با آب زیرزمینی؟ اون چاه باید وقتی شلوار لولهتفنگی مد بود بسته میشد! زمین زیر پامون داره فرو میریزه، تو هنوز فکر میکنی سنه ۵۲ئه! چیزی به اسم فرونشست شنیدی برادر من؟»

جمال، با بیلی در دست و قیافهای حق بهجانب که انگار وسط تعطیلاتش مزاحم شدهاند، فقط لبخند زد... لبخندی که مخصوص آدمهایی است که با خیال راحت، تا قیامت میخواهند تا آخرین قطره آبخوان را هزینه آبیاری کنند.
جمال گفت: «آی معلم! خیال کردی فقط ما تو اصفهون برنج میکاریم؟ نه جونِ دل، همه جا همینجوراس! اون ور دنیا تو کالیفرنیا هم واسه خودشون کارخونهی خشکوندن آب راه انداختن. تازه اونا که تکنولوژی هم دارن!»
پسر جمال، مهدی، با موبایلی در دست و مغزی پر از نقشههای ماهوارهای، از ناکجا سبز شد و گفت: «بابا راست میگه! من خودم تو ناسا دیدم، با چشای خودم! این کورکورانا سالی ۳۰-۴۰ سانت میرن پایین، حالا شما بگو ما بدیم؟ والا با این ماهوارههاشون فقط دارن نگاه میکنن، کاری نمیکنن!»
سامی با ژستی که مخصوص معلمهایی است که یک بار دیگر هم باید به بچهها یاد بدهند زمین گرد است، عینکش را تنظیم کرد و گفت: «فرقش اینه که اونا قانون دارن! سال ۲۰۱۴ یه چیزی تصویب کردن به اسم SGMA—قانون مدیریت پایدار منابع آب زیرزمینی. هر حوضه باید تا ۲۰۴۰ پایدار بشه. کشاورزا باید ثبت کنن چقدر پمپاژ میکنن، سازمانها باید برنامه بدن، و وقتی بارون میاد، اگه بیاد، باید بره تو سفرهی آب زیرزمینی، نه که ول شه بره به فنا. سیستمش کامل نیست، ولی حداقل اداش رو در میارن.»

جمال، همون پوزخند معروفش رو زد، پوزخندی که معمولاً ده ثانیه قبل از یک فاجعه روی صورتش ظاهر میشه:«هه! خیال کردی ما از اونا عقبتریم؟ ما خودمون قبل از اون چشمسبزای فرنگی، قانون داشتیم آقاجون! همون دههی هشتاد، وزارت نیرو یه طرحی آورد به اسم تعادلبخشی. هی شعار داد: باید برداشت کم شه، سفرهی آب تثبیت شه، کشاورزا بیان وسط، الگوی کشت هم عوض شه... همهش حرفای قشنگ، عمل؟ هیچی!»
حالا نوبت مهدی بود: «هیچی دیگه، همایش گرفتن، گزارش چاپ کردن، بنر زدن که آره “مدیریت بحران”! ولی موتور پمپ همه چاههای غیرمجاز همینجوری روشن موند، عین همین چاه خودمون آقا معلم! برنج هم که کاشتیم، خوب هم کاشتیم، به این سبزی و خوشرنگی! بگو ماشاالله!»
سامی صدایش در اومد: «پس ناظرا چی شدن؟»
جمال گفت: «خودِ همونا، فامیلاشون زمین داشتن آقا! برنج و یونجه میکاشتن که نگو! خب کی جرأت داشت چیزی بگه وقتی زایندهرود خودش رفت زیر زمین؟»
سامی آهی کشید، گرد و خاک صورتش رو پاک کرد، انگار میخواست خودش رو از واقعیت موجود پاک کنه. گفت :«امان از قانون بیخاصیت... تا وقتی بهش باور نداشته باشی، فقط لکه مرکبه روی کاغذ. ما تو ایران دیگه به ته خط رسیدیم. شاید توی درهی مرکزی کالیفرنیا هنوز یه امیدی داشته باشه. ولی چه بر سر زمین میاد؟ زمین با قانون کاری نداره. وقتی فرو بریزه، دیگه نمیتونه آب ذخیره کنه. نمیتونی چیزی رو ذخیره کنی که زمین نتونه نگهش داره. و این کاری که شماها میکنید، یک چک بیمحل میشه که نسل بعد نمیتونه پاسش کنه—چونکه دیگه قطرهای تو حساب نمیمونه!»
بعد هم، با صدایی به خشکی خاک زیر پایش گفت: «واقعیت اینه که وقتی زمین شروع به فرو ریختن کنه، نه قانون، نه شعار، نه کنفرانس، نه دادگاه، نه حتی یارانهی کود شیمیایی نمیتونه دوباره برش گردونه سر جاش.» ـــــــ اصل این داستان به زبان انگلیسی در اینجا منتشر شده است.
Comentarios